جدول جو
جدول جو

معنی صوفی سوز - جستجوی لغت در جدول جو

صوفی سوز
(مِ خوا / خا)
سوزانندۀ صوفی، از پا درافکننده صوفی، مست و بیخود کننده صوفی:
شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم،
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صوفی وش
تصویر صوفی وش
صوفی مانند، شبیه صوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوی سوز
تصویر بوی سوز
ظرفی که در آن آتش می ریزند و بخور دود می کنند، آتشدان، بخوردان، عودسوز، افسونگر، پریسای، برای مثال تو پری من بوی سوزم گر بود صد بوی خوش / بوی سوزی می کنم تا بشنوم بوی تو را (ملاطغرا - لغتنامه - بوی سوز)
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ)
نام آتشکده ای بوده به آذربایجان. خودیسوز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
در آن خطه بود آتش سنگ بست
که خواندی خودی سوزش آتش پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
پریخوان، بدین جهت که او وقت احضار پری چیزهای خوشبو را می سوزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
صوفی مانند. شبیه به صوفی. متصوف:
از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم
به یک کرشمۀ صوفی وشم قلندر کن.
حافظ.
درین صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوی سوز
تصویر بوی سوز
مجمر آتشدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوی سوز
تصویر بوی سوز
مجمر، آتشدان
فرهنگ فارسی معین
آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر، افسونگر، پریسای
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شاهی، ترتیزک
فرهنگ گویش مازندرانی